سال ۱۳۶۹ در اداره آموزش ‌و پرورش گتوند بودم ، در یکی از روزها جانبازی ۷۰ درصد با موتورسیکلت سه‌چرخ وارد حیاط اداره شد ، به من اطلاع دادند ، من بلافاصله از اتاق بیرون آمده ، در حیاط اداره نگاه کردم تا او را دیدم ، انگار که جبهه و سنگر و دعا و مناجات و کوهی از صبر را می‌بینم .

از خود ببخود شده سرو صورت او را بوسیدم ، به او گفتم بفرما در خدمتم ، گفت میخوام دیپلم رو بگیرم برم دانشگاه برای درس فلسفه منطق یه دبیر میخوام .

 گفتم خودم میام رشته درسی من بهش میخوره ، روز بعد در مسیر رفتن به خانه‌اش در ترکالکی با خود می‌گفتم چگونه می‌توانم دبیر کسی باشم که خودم باید از او درس ایثار و از خود گذشتگی و صبر بیاموزم ، چگونه باید برهان ابن سینا را در اثبات واجب والوجود و خدا بیان کنم .

آری او را معلم واقعی و خود را دانش آموز دانسته و هنوز هم او معلم واقعی من است .




شهدای دفاع مقدس شهر ترکالکی2 امتداد

مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین مطالب این وبلاگ

محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

دانستنی های دریچه های هوای ساختمان ری مووی Kyle خرید لایسنس نود 32 - خرید لایسنس رایگان نود 32 - خرید کد فعال سازی نود 32 عقايد يك دلقك کانون فرهنگی هنری صاحب الزمان (عج) بهارستان - جم سوالات استخدامی مامور تشخیص مالیات 97 تیونینگ خودرو پارس آپشن تبلیغات موبایلی فستیوال بتهوون